یک روز از روزهای خوب تابستان سال 1400 با یکی از همکارانم به نام خانم م.م تصمیم گرفتیم برای مشاوره بیمه با هم وارد بازار کار بشیم! اون روز تصمیم گرفتیم سمت یافت آباد بریم، اونجا تعدادی کارگاه مبلمان سازی و فروشگاههای مبلمان هست! در گذر از یکی از کوچهها با خانمی که فروشنده مبلمان بود نظرمون رو جلب کرد؛ وارد فروشگاه شدیم و بعد از سلام و احوالپرسی بهش تبریک گفتیم و تشویقش کردیم بابت جسارت و همتی که داشته برای ورود به این شغل ، اون هم در محیط بازار که یک محیط, ...ادامه مطلب
صبح یکی از روزهای آخر تیر ماه تصمیم گرفتم برای مشاوره بیمه عمر و زندگی برم سمت فراهنگسرای اشراق . از مترو که اومدم بیرون از پیاده رو نم نم به سمت یک پارک رسیدم، یک دختری رو که پاهاشو جمع کرده بود و روی نیمکت پارک نشسته بود رفتم سلام کردم و خودم معرفی کردم ولی اجازه نداد باهاش حرف بزنم و بهم گفت برو، دوباره سمجات کردم و بهش گفتم قرار نیست به زور بیمه بشی و حداقل بشنو! شاید یک جایی یک جوری برای یک نفری به یک طریقی بتونی کمکش کنی ولی باز هم گفت نمیخوام ، برو!, ...ادامه مطلب